zhuaanپ.ن:خواستم بگویم "جات خالیه". دیدم جایش خالی تر از "جات خالیه" ست. دیدم جایش بیشتر ازوقت هایی که با موسیقی گوش دادن و
کنسرت خواننده ی محبوبش را دیدن ،نمی گذرد خالی ست. دیدم جایش بیشتر از وقت هایی که خیلی مریض بود و از کنارش تکان نمی
خوردم ولی باز هم مسخره بازی درمی آورد که یعنی خوبم نگران نباش،خالی است.دیدم که جای خالی ئش پر نمی شود و این را هیچ جمله
ای، هیچ کلمه ای، هیچ صدایی نمی تواند بیان کند.
دیدم نمی توانم او را،خیابان های تهران را یا حتا کافه ی دوتایی مان را- بگذارم توی
یک قوطی ِ فلزی و رویشان را پنبه بریزم که در نروند.دیدم بالاخره روزی همه چیز برایش ،برایم فقط یک خاطره می شود.
پ.ن:من یک بار
مرگ را تجربه کرده ام.
یک نفر شبیه تو
دست یک نفر که شبیه من نبود را گرفته بود... باران هم می آمد!
#علیرضا_هدایت
@maryzhuaan @maryzhuaan
@maryzhuaan @maryzhuaan
@maryzhuaan @maryzhuaan