mmesmaeel .
.
در خیالات خودم، در زیر بارانی که نیست،
می رسم با تو به خانه از خیابانی که نیست !
.
می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی،
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست .
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟
باز می خندم که خیلی، گرچه می دانی که نیست ... شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند،
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست .
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟ .
وقت رفتن می شود با بغض می گویم ؛ نرو
پشت پایت اشک می ریزم توی ایوانی که نیست ... می روی و خانه لبریز از نبودت می شود ،
باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست .
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است ،
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست ... !
.
.
. 9min