... جا ماندم در پير كوچه اى خاموش در صداى كودكى شاداب و باهوش رد شدم از عابراى آشناى تكرارى از نسل هاى عازم به راه هاى فرارى گم شدم در پس و پيش هاى خويش گم شدم گم شدم در بودن هاى هيچ دور ميشوم از درى كه صدبار بستم تا ثابت كنم خود را كه بودم و هستم چين هاى پوست ، بيهوده گويند من هنوز همان جاودانه رويم گم شدم در پس و پيش هاى خويش گم شدم گم شدم در بودن هاى هيچ نور هاى رنگى مى تابند به شب بارها به شوق مى بازند به تب بازهم جدا مى شوم از خانه تيكه هايم بجاست با آه و ناله گم شدم در پس و پيش هاى خويش گم شدم گم شدم در بودن هاى هيچ دور ميشوم دور از كوچه و از نور گم تر و گم تر محو ميشوم فرياد نيستى را مرگ مى شوم @mehdisstt
In photo: @mehdisstt