توى پارك قيطريه و خيلى پاركهاى ديگه زمين هاى محسور مخصوص اسكيت درست كرده بودن، از پنجشنبه با شوق و ذوق اينكه فردا قراره بابامون منو داداشمو ببره اونجا بازى كنيم زندگى نداشتم. فردا كه رسيديم توى صف براى وارد زمين شدن ديديم نوشته بود فقط دختران زير نه سال ميتونن وارد بشن. من ٨ سالم بود... چون سنم بيشتر به نظر ميومد نذاشتن برم توو... آرمان رفت توى زمين و من با همين #حسرت بازى كردن اون و بقيه رو نگاه كردم. همونجا احساس كردم پر و بال يه پرنده توى دلم قيچى شد. من همونجا شير فهم شدم كه ديگه از نصف جامعه جدا و كنده شدم، از خيلى از كارها، هيجان ها، خنده ها و شادى ها... و هربار كه هركدوم از اين ها براى من ممنوع شد پر و بال يه پرنده ى ديگه توى دلم قيچى ميشد. من توى دلم كلى پرنده است كه هيچ وقت معنى پرواز رو نفهميدن