maniacs__ اتش، رستاخيز من است(قسمت٦)
از طویله ای که هر روز با عنوان دانشکاه واردش می شدم متنفر بودم . بوی تعفن دانشکاه را حتی می توانستم از کیلومتر ها حس کنم . می توانم از فرسنگ ها صدای خنده ی گوش خراش جماعتی را بشنوم که تنها کاری که بلدند دروغ و ریاست. چنان می خندند گویا می خواهند که این نکته را گوشزد کنند که زبری چادر را دوست دارند. انگار که برای کار دیگری اینجا جمع شده اند. هر روز با ادا و اطوار های جدید و تقلید های احمقانه ی آنها مواجه میشدم انگار که آنها مسخ شده اند و هیچ قدرت اختیاری از خود ندارند. می آیند و میروند و میخندند و می گویند و می خندند و در نهایت به طرز موزیانه ای میروند. انگار که چیز خیلی مهمی را از همدیگر پنهان میکنند و هنگام مواجه شدن با همدیگر ، نقش بازی میکنند. این جماعت بی خیال اند.بوی تعفنی که از خنده های بی اعتنایشان تراوش می کند راه را برای اپیدمی حماقتشان باز می کرد.. مطمئن هستم که آنها لذت می برند از این همه زبری . لذتی وصف ناشدنی ! و من تنها می توانم ازاین اپیدمی حماقت ، بی احساس بشوم . اصلا من تا حالا دانشگاه نرفته بودم و سهم من از زندگی یک شهر برق رفته ی برق گرفته بود. اما این خاطرات خیلی به من نزدیک بودند. این جماعت چادر را دوست دارند . آنها حتی زبری چادر را هم دوست دارند. هر قدر چادر ضخیم تر باشد هنگام دریده شدن توسط این جماعت ، لذت بیشتری را برایشان تولید خواهد کرد . من در برابر این جماعت مسخ شده ام فلج شده ام . همه ی احساسات من مرده اند تنها احساسی که من دارم همان خشونت وصف ناشدنی چادری است که دور گردنم ، در نقش طناب دار فرو رفته است. برای آنها چادر یعنی وسیله ی برای دریدن و لذت بردن. برای من چادر یعنی طناب دار...
احساس میکنم که دیگر نمیتوانم این فضا را تحمل کنم. تصمیم گرفتم که حرکتی انجام دهم . میخواستم او را به چنگ آورم. حالا که سهم من از زندگی زجر کشیدن بود ، او هم باید زجر میکشید.
تنها کمی به غروب خورشید مانده . هوا نه سرد است و نه گرم. به سوی دانشکاه حرکت می کنم . باز هم همان بوی تعفن.... اما اینبار از این بو رنج نمی کشم چرا که هدفی در راه است ! در کوچه ی خلوتی که به دانشکاه ربطی نداشت پارک می کنم. او همیشه از این کوچه به خانه شان میرفت. آرام و خونسرد منتظر خدایم هستم. پس از اندکی که هنوز خورشید غروب نکرده است او را از دور می بینم. تعقیبش می کنم و در فرصتی مناسب او را می گیرم و به زور داخل ماشین می آورم .من فقط می خواهم طغیان کنم !
ادامه دارد…
➰ادامشو زودتر در كانال تلگرام گذاشتم➰ 3h