. . شیر هرگز سر نمیکوبد ب دیوار حصار ! من همان دیوانه ی دیروزم ، اما بردبار . میتوانستم فراموشت کنم ، اما نشد زندگی یعنی همین ؛ جبری ب نام اختیار . مثل تو آیینه ای من را نشان من نداد بعد تو من ماندم و دیوارهای بیشمار . خوب یا بد ! با جنون آنی ام سر میکنم لحظه ای در قید و بندم ، لحظه ای بی بند و بار ... . من سر ناسازگاری دارم و چشمان تو جذبه ای دارد ک سر را میکشاند پای دار . فرق دار معنی تنهایی و تنها شدن ... کوه بی فاتح کجا و دشتهای بی سوار . جای پایت را اگرچه برف ها پوشانده اند جای زخمت ماند و شد آتشفشانی بیقرار . .