maniacs__ ➰
روزها در کافه دورهم جمع میشدیم و شعر می خواندیم...
،فروغی، ابتهاج, فرخزاد و هرآنچه که باعث میشد برای ساعتی هم ک شده از شلوغی های این شهر دودگرفته دوربمانیم...
آن روز طبق معمولِ همیشه دیر رسیدی...کلافه از ترافیک سنگین خیابان ها وارد کافه شدی؛
بطرف ما آمدی ...درحالیکه با دست صورتت را ب نشانه ی خجالت پوشانده بودی با شیطنت سلام کردی؛
بچه ها سر به سرت میگذاشتند...
تو مستانه می خندیدی ؛ و من نقابِ "عاشق تو نبودن" را ساعتها با دستانم نگه میداشتم...
روزی هم که برای خداحافظی ب کافه آمدی دیر رسیدی...و آن روز در فرودگاه هم.
راستی ! نگران دیر رسیدن هایت نباش عزیزم! همه ی سالهایی که نبودی را "من" به جای تو دیر رسیدم...!
به کافه ها ، به مراسم ها ، به باران های پاییزی...
و تو هیچگاه نخواهی فهمید که من تمامِ این سالها در راه، پشتِ هر چراغ قرمز به چشمان تو فکر میکردم...
و خنده هایت...و خنده هایش...و خنده هایتان...
اینجا زنی ،عاشقِ تو می میرد... #باران جاوید 2h