zhuaanنمیشود دست هات را همین جور که دست هام را محکم گرفته ای که مبادا آب تووی دلم تکان بخورد، جابگذاری و آنوقت بروی؟
نمیشود همینجور که دست های مرهم ت رووی چشم هام که درد دارند نشسته است
زمان بایستد و دست هات جا بماند رووی چشم هام؟
نمیشود همینجور که دستم را که گرفتی و فشار میدهی,فشار میدهی,فشار میدهی تا دادم دربیاید و بگویی که همینقدر دوستت دارم ،
دست هات قفل شود تووی دست هام ؟
نمیشود که از زندگی هیچ چیز نماند جز من وتو. که انقدر به دغدغه ها و ترس هامان دیگر فکر نکنیم.که انقدر وقت های خداحافظی دنیا سنگینی اش روی قلب من نیندازد که مبادا نکند این اخرین باریست که می بینمش.